33month

ساخت وبلاگ
سلام مامان

دوباره پسرت اومده برات که بنویسه ، ازچی خودشم نمیدونه ...

پسرت خجالت زده تراز همیشه اومده که برات بنویسه ، شرمنده تر از همیشه ...

پسرت بازنده تر از همیشه برگشته ، چون جایی رو نداشته که بره ، آواره تر از همیشه ...

پسرت خیلی وقته در حال سقوطه مامان ، خیلی وقته ...

روز به روز بد تر از گذشته ، باید خودت بهتر بدونی چه مرگمه مامان ...

حالو روزم فقط تو رو میخواد مامان ، مرهم دردام تویی مامان ...

که تو هم ول کردی رفتی...

مامان یه زخم دارم ، که سر باز کرده ، روز به روز داره عفونتش بیشتر میشه ...

ولی کشنده نیست ، فقط درد داره ، بغض داره ، دلتنگی داره ، آه و افسوس داره ...

حسرت گفتن مامان رو داره ، حسرت شنیدن یه کلمه داره ، توقع خیلی زیادی نداره ...

دلش میخواد پیش مامانش بشینه باهاش حرف بزنه ، مامانش نصیحتش کنه ...

برا ایندشون نقشه بکشن ، دلش میخواد روح زندگیش برگرده ...

توقعات زیادیه ؟ نه مامان نیست !!!

مامان برنگشتم که دوباره ازت گله کنم ، نه مامان ...

دلم نوشتن میخواست ، دلم میخواست یکم حرف بزنم ، تا یکم اروم بشم ...

اره مامانِ رضا :)

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 110 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:45