35month 9day

ساخت وبلاگ
سلام مامان

خیلی وقته که برات چیزی ننوشتم...

خیلی وقته که دیگه برات از چیزی حرف نزدم ...

خیلی وقته که دیگه اون ادم سابق نیستم و عوض شدم ...

شایدم عوضی شدم...

ببخشید که بی ادبم شدم...

خیلی دلت ازم پره نه؟

نگو نه که باورم نمیشه ، نگو نه از رفتارات همه چیز مشخصه...

خیلی دوست داشتی که من پسرت نبودم ...

اصلا نبودم...

نیومدم شکایت اومدم بگم یه عید قربان دیگه گذشت...

اره مامان امسالم گذشت، و این چهارمین عید قربانی بود که نبودی ...

مامان می ترسم از روزی که نبودن هات دورقمی بشه و من هنوز باشم...

امسالم قربانی نداشتیم :) 

وقتی که تو نباشی دلیل نداره که داشته باشیم :(

دلیلی نداره که دوباره روز عیدو خاطره سازی کنیم ...

مامان یادته اون سالی که پام شکسته بود ؟؟؟

اره چه زود دیر شد مامان ...

چه زود همه روز های خوبمون تموم شد ...

مامان کاری به حالو روز الانم ندارم، که چرا اینجور شدم ...

دیگه خسته شدم، ولی مامان تو که قهر کردی و نمی بخشی ...

لااقل بهم بگو چرا...

تو که میدونی بدون تو نمی تونم...

میدونی که بدون تو هیچم ...

میدونی که حالو هوام چطوریه...

مامان این رسمش نیست، نه رسمش نیست...

امسالم گذشت، بدون تو، لعنت به این گذشتن های بدون تو...

دلم برات تنگ شده مامان...

خیلی دوست دارم مامان

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 130 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 19:48