i think miss you

ساخت وبلاگ

سلام مامان

منم رضا، یادت هست منو ؟!

امشب دلم می خواست که دلتنگت بشم، که غمگین بشم ...

امشب دلم می خواست از ته دل فریاد بزنم ...

امشب که داخل بیچارگی خودم گیر افتاده بودم می خواستم که مرهم زخمم باشی ...

اما مامان یچیزی عجیب بود !!

دیگه معنی دلتنگی رو هم فراموش کرده بودم !!

امشب که محتاج بودم، جز فریاد زدن اسمت چاره ی دیگه ای نداشتم. 

امشب ماه کامله مامان

داخل هاله ای از نور قرار گرفته، چند ماهی میشه که دیگه با ماه صحبت نکردم. 

آخه مگه کی با ماه صحبت میکنه ؟!

رضا :)

مامان تاحالا شده روی یه خط قرار بگیری ؟؟

روی یک مرز ؟ مرزی بین فلاکت و بدبختی، درماندگی و بیچارگی ؟؟

تاحالا شده از خودت بدت بیاد ؟؟

تاحالا شده چیزی نخوای، چیزی نداشته باشی، اما باز دلت هیچی نخواد ؟!

تاحالا شده از خودت بپرسی که کی هستی ؟ چی می خوای ؟

اینو یبار پرسیده بودم از خودم ...

اما جوابش هرچی که بشه، هیچی نمیشه ...

ماه امشب چه قشنگه مامان، مثل خودت :)

مثلِ خنده هات، مثلِ نگاهات، مثل فکر کردن هات ...

کاش یذره از تصویرت رو داخل مشتم نگاه میداشتم، کاش ...

مامان تاحالا به خاصیت گرداب توجه کردی ؟

به مرداب چطور ؟

مامان تاحالا شده خودت رو وسط بی چارگیات ببینی اما دم نزنی ؟

نه نه اینجوری که همه میشن بذار یکم سخت ترش کنیم !!

مامان تاحالا شده خودت رو ببینی اما هیچ تصویری از خودت داخل ذهنت نداشته باشی؟

تاحالا شده خودت رو با هزارتا بدبختی ببینی و بخوای ازش بیای بیرون اما نتونی ؟؟

تاحالا شده بخوای دم بزنی اما نتونی ؟؟

تاحالا شده دست بکشی روی پیشونیت ببینی نوشته درمانده ؟؟

درمانده :)

هیچی نخوای، ازین هیچی نخواستن هم نذارن اونجوری که می خوای داشته باشیش !!

قدرت فریاد زدن هم نداشته باشی ...

نگاه کنی و نگاه کنی و نگاه کنی ...

راستی مامان امشب ماه رو دیدی ؟؟

بیا باهم یه آهنگ گوش بدیم :)

تو ام از اونجایی که هستی به ماه نگاه می کنی دیگه ؟؟

به آهنگ talking to the moon گوش میدادم که یهو یه آهنگ دیگه هم پلی شد :)

Things i do اونم داستان زیبایی به دنبال خودش داشت ...

مامان فکر می کنم دیوونه شدم، آخه دیگه هیچ کار عجیب و غریبی نمی کنم !!

دیگه حتی نمیدونم رضای چندماه پیش کجاست داره داخل کدوم کوچه قدم میزنه ...

عوض شدم، ضعیف شدم، دلم برای اون رضای تیره و تار تنگ شده ...

دلم برای اون رضای باحال تنگ شده !!

برای اون نویسنده ی خوش قلم که بدون اینکه کسی بدونه نوشته هاش همه جا بود. 

برای خنده های الکی تنگ شده !!

برای اون رضای کلیشه ای تنگ شده !!

برای اون رضای باهوش !!

برای اون رضایی که خیلی چیز ها بود. 

برای اون رضا که حداقل یه کاری ازش بر میومد !!

اما این رضا چی ؟ چی ازش مونده ؟

جز پیچوندن خودم دورِ خودم !!

حالا دیگه فکر و خیال هم ندارم، حتی بغض هم ندارم !!

بدون هیچی ...

دیگه حتی من، من هم نمیکنم ...

حالا دیگه واقعا مثل کف دست از همه چی خالی شدم ...

خالی تر از همیشه. 

راستی مامان امشب ماه رو دیدی ؟؟

 

 

 

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 143 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 4:26