سلام مامان
داشتم فکر میکردم ماه دیگه این موقع شده ۷ سال که نیستی.
هفت سال :)
ولی خب توی این هفت سال انگار هر روز خدا گمت کردم، بعضی وقتا بیشتر.
هفت سال که نبودنت رو دلیل کردم برای زندگی نکردن.
برای هیچی نخواستن. شاید نباید این شکلی میشد.
ولی شد.
خیلی دیر شده حتی برای کاش گفتن :)
راستی مامان تو منو یادته؟
احساس میکنم تنها موندم، گوشهی بازار گوشهی چادرت رو گم کردم...
خونهی خاله و عمه هم نیستی...
احساس میکنم دونه ذرتهای گوشهی حیاط هم دلتنگت شدن...
اون چوب نازکه که به روی پنبهها میکوبیدی...
اون پردههایی که قبل از اینکه توی خونهی مردم جا خوش کنه به روی دیوار حیاط جا خوش میکرد.
مثل مهرت که همهجا، جا خوش کرده...
فکر میکنم یه کوچولو کم آوردم مامان.
آخه هر وقت که کم میارم نبودنت رو بهونه میکنم.
آره انگار باز یه کوچولو کم آوردم :)
دل نوشته ای برای مامانم...برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 94