دوباره پسرت اومده برات که بنویسه ، ازچی خودشم نمیدونه ...
پسرت خجالت زده تراز همیشه اومده که برات بنویسه ، شرمنده تر از همیشه ...
پسرت بازنده تر از همیشه برگشته ، چون جایی رو نداشته که بره ، آواره تر از همیشه ...
پسرت خیلی وقته در حال سقوطه مامان ، خیلی وقته ...
روز به روز بد تر از گذشته ، باید خودت بهتر بدونی چه مرگمه مامان ...
حالو روزم فقط تو رو میخواد مامان ، مرهم دردام تویی مامان ...
که تو هم ول کردی رفتی...
مامان یه زخم دارم ، که سر باز کرده ، روز به روز داره عفونتش بیشتر میشه ...
ولی کشنده نیست ، فقط درد داره ، بغض داره ، دلتنگی داره ، آه و افسوس داره ...
حسرت گفتن مامان رو داره ، حسرت شنیدن یه کلمه داره ، توقع خیلی زیادی نداره ...
دلش میخواد پیش مامانش بشینه باهاش حرف بزنه ، مامانش نصیحتش کنه ...
برا ایندشون نقشه بکشن ، دلش میخواد روح زندگیش برگرده ...
توقعات زیادیه ؟ نه مامان نیست !!!
مامان برنگشتم که دوباره ازت گله کنم ، نه مامان ...
دلم نوشتن میخواست ، دلم میخواست یکم حرف بزنم ، تا یکم اروم بشم ...
اره مامانِ رضا :)
دل نوشته ای برای مامانم...برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 111