No thing

ساخت وبلاگ
سلام مامان

چند پنجشنبه است که میگذرد اما من مجال نزدیک شدن به تو را ندارم ...

چندیدن روز است که میگذرد اما من مجال حضور در درگاهت را ندارم ...

مادر ساعت های زیادی است که به تو فکر می کنم، بدون آنکه بتوانم بنویسم ...

راستی این نوشتن مگر چیست ؟ از کجا آمد، گویی مرا سرگرم کرده اید !!

سرگرم به نوشتن، تا تورا فراموش کنم میان این کلمات، کلماتی که اگر وزن

تو نبود هیچ ارزشی نداشتند ...

چند روزی می شود که خالی شده ام، خالی از پر، از سکوتی صدا دار ...

وقتی که برایت می نویسم احساس رضایت می کنم، از پوچی درونم ...

وقتی که برایت نمی نویسم یک چیزی روی سینه ام سنگینی می کند ...

گاهی دوست ندارم این نوشتن هارا، دوست دارم خودم باشم و خودت ...

حرف بزنیم، بخندیم، از همه بیشتر زندگی کنیم ...

چند شب پیش گوشی را به اجبار کنار گذاشتم و در زیر نورماه نشستم ...

برای تو خواندم، برای تو گفتم، برای تو نفس کشیدم اما برای ثانیه ای !!!

گویی ماه فقط نوشته های مرا دوست دارد، نه خودم را ...

اما خسته شده ام مادر، خسته شده ام، می خواهم کمی برای تو زندگی کنم ...

برای خودمان، نه برای این کلمات، این بغض، برای خودت مادر ...

برای وجودی که دیگر ندارمش ...

اما دیگر خیلی دیر شده است، آنقدر دیر مثلِ رفتنت ...

این درد در من رخنه کرده است، در کن جوانه زده است ...

راه که میروم، حرف که میزنم، بغض که می کنم بدون آنکه بخواهم 

برای تو کلمات را وزن می دهم، وزن می دهم و جان می دهم ...

چه کرده ای با من ؟ چه کرده ای با این مجنونِ شهر ...

چه کرده ای که دیگر حتی نمی توانم کلمه ای ساده با تا گویم ...

مادر اگر برگردی قول می دهم که لال شوم، و فقط نگاهت کنم ...

اما تو بر نمی گردی، تو بر نمی گردی و دل من را به این کلمات خوش می کنی 

تا فراموشت کنم، اما فراموشی در کار نیست ...

تو بر نمی گردی اما کاری کرده ای که غروب خوشید، رقص نور ماه ...

طبیعت های اطراف، همه را به درد نبودنت آغشته کنم ...

به راستی من که بودم و چه شده ام ؟؟؟

هرچه و هرکه، که بوده ام نبودت در من سنگی زمردین ساخته است ...

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 4:24