51month 6day

ساخت وبلاگ
سلام مامان

کاش میشد این بار تو برام حرف بزنی :)

منم سرمو بذارم روی پاهات مثلِ بچگیا ...

چشمامو ببندم، غرق بشم داخل لحظه ها !!

بعدش یهو بزنی بهم، بگی بسه دیگه بلندشو پام درد گرفت، بلند شو ...

منم بگم نه، نمی خوام :(

بگی بلند شو کار دارم، غذام سوخت ...

آخ گفتم غذا !!

میدونی چندوقته دیگه مثل یه آدم غذا نخوردم ؟؟

میدونی چند وقته اصلا فراموش کردم غذا خوردن یعنی چی ؟؟

مامان انگار الان دلم بیشتر بجای خودت برای کارهات تنگ شده ...

برای اینکه وقتی بودی مثل آدما زندگی می کردم ...

اما مامان زندگی آدما خیلی چندش آور شده، شاید برای من !!

شاید آدما هنوز دلیل زنده بودنشون رو دارن که اینجور زندگی می کنن !!

شاید اگه تو هم بودی من هنوز یه آدم بودم، یه آدم مثلِ بقیه ...

مامان میبینی منو ؟ میبینی اون پسر بچه چی به سرش اومده ؟

یمدت پیش هرشب که مینوشتم برات گریه می کردم

اما حالا حتی خندم میگیره گریه کنم !!!

گریه کنم مگه چی میشه ؟ این زندگی سخت بعد از تو تموم میشه ؟

نه مامان تموم نمیشه، وقتی که باید تلاش می کردم نکردم مامان ...

و حالا دارم تلاش می کنم که دیگه فکر نکنم، فکر که کنم 

آخرش بعد چندروز اشکم در میاد، بعدش یکم آروم میشم

و بعد دوباره فکر می کنم ...

اما حالا بیشتر سکوت میکنم، به حق هایی که ازم گرفته شده 

به آرزوهایی که باید محقق میشد، به تو ...

به منی که الان بهش تبدیل شدم، از گریه فرار می کنم تا جایی که بشه

تلاش میکنم که فقط بگذره، این سکوته جدیدا بهم حس جالبی میده ...

قلبم رو به درد میاره، ببخشید مامان بابا زنگ زد ...

میبینی چه راحت بهش دروغ میگم ؟ میبینی چه پسر بدی شدم ؟

اگه تو بودی باز هم همینجوری میشدم ؟؟

نه مامان، پسر تو هیچ وقت اینجوری نمیشد، اما مامان حالا راهی برام نمونده

راهی بیشتر ازین برای یه آدم روانی باقی نمونده ...

مامان تا عید بهم فرصت بده، دارم سعی می کنم یچیزایی رو عوض کنم

نه اینکه بچه خوبی بشم نه !!

دارم سعی میکنم فقط ازین به بعد بیشتر از قبل سکوت کنم که دیگه حتی 

ماه هم نبینه که حالم بده، هیچ کس و هیچ چیز نفهمه ...

میخوام داخل این سکوت دردآور خفه بشم ...

تا عید با تمام مشکلات بهم وقت بده، دیگه منو مثل یه عروسک خیمه شب بازی

جلو نبر، بذار داخل این چندماه یا مرد بشم یا اینکه دیگه هیچی نشم ...

حتی پسرت ...

میدونم که خیلی وقته دارم میگم به زمان نیاز دارم تا با خودم کنار بیام 

اما ایندفعه فرق داره، شاید باز بعدش هم ادامه داشته باشه اما ایندفعه فرق داره ...

یا میتونم با تموم مشکلات کنار بیام و غم نداشتنت رو بذارم برای خودم ...

یا غم نداشتنت با تمام مشکلات روی سرم خراب میشه و چیزی ازم نمیمونه ...

اره کمکم کن که از این درد با این سکوت بیشتر داخل خودم مچاله بشم

و دیگه هیچ دردی از ترکش های نبودنت عذابم نده ...

مامان من دیگه برم، خیلی دوست دارم :)

کاش وقتی بودی میگفتم که چقدر دوست دارم :((

 

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 4:24