52month 25day

ساخت وبلاگ
سلام مامان

 

چه ماهی بود این ماه ...

ماهی که به ارث برده بود درد را، بغض را، حسرت را ...

از که ؟ یا از چه ؟

از ماه های قبلش، از روزهای قبلش ...

از روزی که رفتی، روزی که دیگر روی زمین نبودی ...

همه گفتند که پرواز کردی، اما تو که بال نداشتی مادر

من خود با چشمان خود دیدم که روی زمین راه می رفتی ...

مهر می ورزیدی، عشق را در خانه یمان جاری می کردی ...

حال چگونه است که بعد از این همه سال، پرنده شدی ...

مگر پیله به دور خود داشتی که ما نمی دیدیم ؟؟

نه، من که میدانم پرواز نکردی، من که میدانم کجا برای خودت خانه گرفتی ...

برای همین است که همیشه در آن خانه ی سنگی را می زنم ...

آری مادر، من میدانم ...

اما نمی خواهم که قبول کنم، نمی خواهم تورا در خانه ای زندانی کنم که حتی 

درش هم باز نمی شود !!!

نمی خواهم، پس بگذار مردم بگویند که پرواز کرده ای ...

من هم می گویم که پرواز کرده ای ...

بالاخره این زمستان سیاه نیز تمام می شود ...

بهار که برسد، از پشت پنجره شاید هم بروی پشت بام منتظرت میشینم مادر

آنقدر منتظر می مانم که دوباره به سمت خانه یمان کوچ کنی ...

من نیز برایت دست تکان میدهم، بالا و پایین می پرم، ذوق می کنم ...

و بلند فریاد میزنم آهای مردم شهر، آهای ...

شما دروغ نمی گفتید، مادرم پرواز کرده بود، و حالا برگشته است ...

اگر این اشک های لعنتی بگذاردم، آری مادر به همه می گویم که برگشته ای ....

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 103 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 4:40