Ashoura

ساخت وبلاگ

سلام مامان

شام غریبان !!!
سنگ و شمع !!!
شمع و یه عالم !!!
به رسم هرسال که می شود سالِ پنجم ...
می شود سنگ بدونِ شمع ...
بدون عالم، بدون آدم ...
من می مانم و این سکوتِ شب ...
من میمانم و تو ...
پسرت با یک عالمه حرف از یک سالِ گذشته ...
از دردی که پایان ندارد ...
از بغضی که شکستنی نیست ...
پایان می یابد قراره ده شبِ-یمان ...
پایان می یابد نزدیکی چند روزه-یمان ...
ماه و ستاره بر بالین-مان رقص نور می کنند !!
چشمک می زنند ...
و من همچنان بغض می کنم ...
و اما پس از مدت ها بدون آنکه بخواهم واقعی برایت اشک میریزم ...
بدون آنکه کسی مزاحمم شود، اذیتم کند ...
بگوید گریه نکن ...
نه امشب میان امسال دیگر از این خبر ها نیست ...
امشب فرق دارد، امشب من هستم و تو ...
من هستم این اشک های بی پایان ...
میگویم، میسوزم، میریزم ...
اما تمام نمی شوم !!!
شاید ذره ای خالی شوم که دوباره برای جای خالی ات پر شوم ...
پر از حسرت، پر از آه، پر از بغض ...
و بعد آماده می شوم برای اینکه شاید شام غریبان بعدی در کنارت
خوابیده باشم اما باز مثلِ هرسال در آخر شب بر بالینت می نشینم !!!
و نمیدانم که چگونه نوشته ام را تمام کنم ...
نمیدانم ...
شاید باید دیگر چیزی نگویم و فقط سکوت کنم ...
شاید ...

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 109 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:59