61month

ساخت وبلاگ

سلام مامان 

خوبی ؟

چخبرا ؟

خوش میگذره ...

چکارا میکنی ...

دلم برات تنگ شده بود :)

و دوباره یک ماه دیگه اضافه شد ...

شد ۶۱ ماه :)

نمیخواستم چیزی بنویسم، اما اومدم یجا که حتما باید یچیزی برات می نوشتم :)

چقدر دلم برای شنیدن صدات تنگ شده ...

برای دیدنت و به آغوش کشیدنت ...

چقدر دلم برای لبخند هات تنگ شده ...

برای زیبایی هات ...

مامان فردا تولد باباس :)

نمیدونم چند سالش میشه ...

اما میدونم که کلی خستس ...

که کلی وزنه به روی کمرشه ...

میدونم که کلی زمین خورده و باز دست به کمر بلند شده ...

اینم میدونم که من هیچ وقت پسر لایقی براش نبودم ...

مامان امسال و برای تمام سال های باقی مونده از زندگیش براش دعا کن ...

براش از خدا بخوا که دیگه کمر خم نکنه ...

که دیگه درد نکشه ...

که دیگه فقط بخنده و بخنده ...

تا دلِ غمناکش روشنِ و شاد بمونه و بمونه و بمونه ...

مامان میدونم که چقدر برای خدا عزیزی ...

پس خودت کادوی تولد بابا رو اون چیزی بده که یه عمرِ باعزت و طولانی داشته باشه ...

از خدا بخوا که حواسش به بابای بچه هات باشه :)

از خدا بخوا که همیشه پشت بابا رو مثلِ یه کوه استوار قرار بده :)

خدا بیامرزدت مامان، خدا رحمتت کنه :)

دلم میخواد باشی، اما نیستی که ...

حالا که نیستی تنها چیزی که برام میمونه باباس ...

پس حسابی حواست بهش باشه :)

دوست دارم مامان :))

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 116 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:47