61month 13day

ساخت وبلاگ

سلام مامان 

اونجایی که هستی ستاره هم داره ؟؟

وقتی که فکر میکنم واقعا کجایی دلم میلرزه ...

داخل آسمونا یا اون خونه ی سرد و تاریک ...

اینکه اونجا گیر افتادی و هیچ کاری از دستت بر نمیاد عذابم میده ...

من که نمیدونم بعد مرگ چیه ...

کاش همون چیزی باشه که بهش ایمان داشتی ...

اینجوری میدونم که هستی، حتما هستی ...

اگه نباشی که نمیشه ...

اینجوری اگه نباشی پس من این همه برای کی دارم حرف میزنم ؟؟

برای کی زجه میزنم ؟؟

نه، اینجوری نیست ...

من اعتقادم سسته ...

من بدگمانم، من پوچم، بی اصولم، بی هدفم، بی خردم ...

من پر از سیاهی و هیچی ام ...

من، لعنت به این من ...

نیم من هم نیستم مامان :)

بیخیال از این حرفا ...

میدونم که هستی :)

دلم برات تنگ شده مامان، کلی هم تنگ شده ...

ولی خودمونیم مامان، ول کردی رفتیا ...

یجوری هم رفتی که دیگه هیچ خبری ازت نشد ...

هممون رو چشم به انتظار خودت گذاشتی و رفتی ...

حداقل به خوابم بیا و باهام صحبت کن ...

حرف بزن، حرف بزن تا بدونم که هنوز حواست بهم هست ...

تا بدونم هنوز چادری هست که گوشش رو به دست بگیرم تا گم نشم ...

به خوابم بیا مامان. 

 

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 117 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:19