:(

ساخت وبلاگ

سلام مامان

از وقتی که رفتی با خودم به خواهرم ...

هربار که گیر کردم، هربار که بد رفتار کردم ...

هربار که کم آوردم و خواستم دوباره بلند بشم ...

گفتم که من پسرِ توام ...

به خواهرم گفتم که مامانش کی بوده ...

اما خیلی وقتا سرافکندت کردم ...

خیلی وقتا نتونستم واقعا پسرت باشم ...

هربار که بی ادب شدم، هربار که فراموش کردم کی هستم ...

به این فکر کردم چقدر ازت دور شدم ...

چقدر دلم میخواست که همیشه همونی باشم که تو میخواستی ...

هربار که سرافکنده میشم غصه میخورم و با خودم میگم کاش بودی ...

اینجور حداقل هیچ وقت فراموش نمی کردم که داخل دامن چه زنی بزرگ شدم ...

اینجوری دلم قرص بود که دیگه کج نمیرم ...

شرمنده نمیشم ...

کاش بزرگ بشم، عاقل بشم، بیهوده نباشم ...

کاش تو این رو از خدا برام بخوای ...

آخ که چقدر شرمندتم مامان ...

آخ که چقدر سرافکنده ام ...

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 104 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:19