61month 7day

ساخت وبلاگ

سلام مامانم

چطوری ؟

خوبی ؟

منم خوبم مامانم ...

منم عالیم عزیزم ...

مامان روزگارم مثلِ یه نوارِ خالی شده ...

داخل این زندگی پر از هیچ، هیچ تر از هیچ دورِ خودم می چرخم ...

خیلی زندگیه جالبیه ...

انقدر تورو زمین میزنه تا تسلیم بشی ...

انقدر زیرِ پاتو خالی میکنه که خسته بشی ...

انقدر دورِ خودش تورو میچرخونه که حتی فرصت نگاه کردنم نداری ...

زندگیه دیگه !!

انقدر چپ و راستت میکنه که اخرش چپ و راست خودتم فراموش می کنی :)

پنجشنبه بود مامان :)

انگار دیگه از پنجشنبه ها دلخوری ندارم ...

میدونی مامان، لبه پرتگاه نشستم ...

لبه ی هستی ...

جایی که نه بهم اجازه میدن تورو ببینم

و نه خودم به خودم اجازه میدم که مثلِ بقیه زندگی رو ببینم ...

همین قدر خسته و درمونده ...

همین قدر مشقت آور و ترحم برانگیز ...

میدونی حالم چجوریه مامان ؟

انگار سایه ی ماه افتاده داخل آب، منم مثل این بچه کوچولو ها دارم زور میزنم

که با دستای کوچکم ماه رو بگیرم ...

اما فرقم با اون بچه کوچولو اینه که اون یه روز میفهمه چخبره 

اما من نمیخوام که هیچ وقت بفهمم چخبره ...

آخرش که میدونم !!

یه شب بر بالای بلندی ها می ایستم و با دستم ماه رو داخل مشتم میگیرم ...

انقدر فشارش میدم که تمومِ درد و دل هایی که از تو براش گفتم رو بالا بیاره ...

تا خودم تنها کسی باشم که توی این زندگی از تو میدونه :)

آره مامان ...

انگاری مجنون شدم که بشینم یگوشه و فقط از تو بگم ...

بازم میگم ...

چند وقتیه که دارم کلمه هامو جمع میکنم ...

دارم مشتم رو پر از خاطرِت میکنم ...

که بگم، که بزنم، که بنویسم ...

از تو ...

از مادرم ...

از مامانم، مامانِ خودِ خودم :)

میدونی که هنوز کلی دوست دارم مامان ؟

میدونی که هنوز فراموشت نکردم :)

دوست دارم مامان. 

 

دل نوشته ای برای مامانم...
ما را در سایت دل نوشته ای برای مامانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanvmamanama بازدید : 145 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:19